دوباره عشق دوباره از حسین منزوی اشعار پراکنده 89

حسین منزوی

آثار حسین منزوی

حسین منزوی

دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفس

1 دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفس

2 دوباره عشق دوباره هوی دوباره هوس

3 دوباره ختم زمستان دوباره فتح بهار

4 دوباره باغ من و فصل تو نسیم نفس

5 دوباره باد بهاری – همان نه گرم و نه سرد

6 دوباره آن وزش میخوش آن نسیم ملس

7 دوباره مزمزه ای از شراب کهنه ی عشق

8 دوباره جامی از آن تند تلخواره ی گس

9 دوباره همسفری با تو تا حوالی وصل

10 دوباره طنطنه ی کاروان طنین جرس

11 نگویمت که بیامیز با من اما ‏ ، آه

12 بعید تر منشین از حدود زمزمه رس

13 که با تو حرف نگفته بسی به دل دارم

14 که یا بسامدش این عمرها نیاید بس

15 کبوترم به تکاپوی شاخه ای زیتون

16 قیاس من نه به سیمرغ می رسد نه مگس

17 برای یاختن آن به راه آزادی است

18 اگر نکوفته ام سر به میله های قفس

19 حسین منزوی

20 نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست

21 عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست

22 شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق

23 ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست

24 چند می گویی که  از من شکوه ها داری به دل ؟

25 لب که بگشایم مرا  هم با تو چندان  ماجراست

26 عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج

27 علت عاشق طبیب من ، ز علت ها جداست

28 با غبار راه معشوق است راز آفتاب

29 خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست

30 جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس

31 هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست

32 خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد

33 تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست

34 عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن ، بکن

35 تا در این شهریم ، آری شهریاری عشق راست

36 عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ

37 کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست

38 گنجشک من ! پر بزن درزمستانم لانه کن

39 با جیک جیک مستانت خانه را پر ترانه کن

40 چون مرغکان بازیگوش از شاخی به شاخی بپر

41 از این بازویم پر بزن بر این بازویم خانه کن

42 با نفست خوشبختی را به آشیانم بوزان

43 با نسیمت بهار را به سوی من روانه کن

44 اول این برف سنگین را از سرم پاک کن سپس

45 موهای آشفته ام را با انگشتانت شانه کن

46 حتی اگر نمی ترسی از تاریکی و تنهایی

47 تا بگریزی به آغوشم ترسیدن را بهانه کن

48 با عشقت پیوندی بزن روح جوانی را به من

49 هر گره از روح مرا بدل به یک جوانه کن

50 چنان شو که هم پیراهن هم تن از میان برخیزد

51 بیش از اینها بیش از اینها خود را با من یگانه کن

52 زنده کن در غزل هایم حال و هوای پیشین را

53 شوری در من برانگیزد و شعرم را عاشقانه کن

54 حسین منزوی

55 به دیدن آمده بودم دری گشوده نشد

56 صدای پای تو ز آنسوی در، شنوده نشد

57 سرت به بازوی من تکیه ای نداد و سرم

58 دمی به بالش دامان تو غنوده نشد

59 لبم به وسوسه ی بوسه دزدی آمده بود

60 ولی جواهری از گنج تو ربوده نشد

61 نشد که با تو برآرم دمی نفس به نفس

62 هوای خاطرم امروز مشک سوده نشد

63 به من که عاشق تصویرهای باغ و گلم

64 نمای ناب تماشای تو نموده نشد

65 یکی دو فصل گذشت از درو ، ولی چه کنم

66 که باز خوشه ی دلتنگیم دروده نشد

67 چه چیز تازه در این غربت است؟ کی؟ چه زمان

68 غروب جمعه ی من بی تو پوک و پوده نشد؟

69 همین نه ددیدنت امروز – روزها طی گشت

70 که هر چه خواستم از بوده و نبوده نشد

71 غم ندیدن تو شعر تازه ساخت، اگر

72 به شوق دیدن تو تازه ای سروده نشد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر